دنياي بي انتها

منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو
مرداد 1392
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
نويسندگان
دنيا رضائي
کد هاي جاوا

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 464963
تعداد مطالب : 247
تعداد نظرات : 214
تعداد آنلاین : 1



تو  <-PostCategory-> 

 

داني از زندگي چه مي خواهم؟
من تو باشم، تو، پاي تا سر تو!
    زندگي گر هزارباره بود
بارِ ديگر تو،

       بارِ ديگر تو


+ نوشته شده در سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:46 توسط دنيا رضائي | يک نظر
غافل  <-PostCategory-> 

ما همیشه صداهای بلند را میشنویم،
پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم.
غافل ازینکه خوبها آسان میآیند،
بی رنگ می مانند و بی صدا می روند..

 


+ نوشته شده در سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:31 توسط دنيا رضائي | يک نظر
عشق(باربارا دي آنجليس)  <-PostCategory-> 

آن نوع از عشق که فراتر از بدن و جسم ماست هنگامی ظهور می کند که با تمام وجود - و نه تنها با جسم خود - به معشوق عشق بورزیم.

این عشق برتر تنها هنگامی خود را نشان می دهد که با فکر و ذهن و قلب و روح خود به فکر و ذهن و قلب و روح معشوق عشق بورزیم سپس تمامی سلول های بدن ما از عشق به معشوق خواهد لرزید.

این همان عشقی است که در ایثار و از خودگذشتگی نهفته است.


+ نوشته شده در سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:1 توسط دنيا رضائي | 3 نظر
دو روز مانده به پايان جهان..  <-PostCategory-> 

دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميده که هيچ زندگي نکرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود، پريشان شد. آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيش‌تري از خدا بگيرد.

داد زد و بد و بيراه گفت!(فرشته سکوت کرد)
آسمان و زمين را به هم ريخت!(فرشته سکوت کرد)
جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)
به پرو پاي فرشته پيچيد!(فرشته سکوت کرد)
کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)
دلش گرفت و گريست به سجاده افتاد.


اين بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که يک روز ديگر را هم از دست دادي! تنها يک روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن.

لابلاي هق هقش گفت: اما با يک روز... با يک روز چه کاري مي‌توان کرد...؟
فرشته گفت: آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند، گويي که هزار سال زيسته است و آن که امروزش را درنيابد، هزار سال هم به کارش نمي‌آيد و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي کن.


او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گودي دستانش مي‌درخشيد. اما مي‌ترسيد حرکت کند مي‌ترسيد راه برود! نکند قطره‌اي از زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد، بعد با خود گفت وقتي فردايي ندارم، نگاه داشتن اين زندگي جه فايده اي دارد؟ بگذار اين يک مشت زندگي را خرج کنم.

آن وقت شروع به دويدن کرد. زندگي را به سرو رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و بوييد و چنان به وجد آمد که ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد و مي‌تواند..

او در آن روز آسمان خراشي بنا نکرد، زميني را مالک نشد، مقامي ‌را به دست نياورد، اما... اما در همان يک روز روي چمن‌ها خوابيد، کفش دوزکي را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آن‌هايي که نمي‌شناختنش سلام کرد و براي آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او همان يک روز زندگي کرد، اما فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: او درگذشت، کسي که هزار سال زيسته بود.

 

 



+ نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:51 توسط دنيا رضائي | 2 نظر
از فرصت ها استفاده كنيد..  <-PostCategory-> 

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!


+ نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:23 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
از روي بدشانسي يا خوش شانسي؟  <-PostCategory-> 

در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !
روستا زاده پیر در جواب گفت :
از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت .
این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب
دیگر به خانه برگشت .
پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست .
همسایه ها بار دیگر آمدند :
عجب شانس بدی .
کشاورز پیر گفت :از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد .
همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ....؟ ((
نتیجه :
همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است .  عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا وهو شرلکم والله یعلم وانتم لا تعلمون....
چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در آن بوده وچه بسا چیزی را دوست دارید و در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نمیدانید
 


+ نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:53 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
گل آفتابگردان  <-PostCategory-> 

گل آفتابگردان را گفتند:
چرا شبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت : ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند ...

 

 


+ نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:26 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
نگرش  <-PostCategory-> 

آری
اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم
زندگی 100% خواهد شد
نگرش، همه چیز را عوض می کند
نگاهت را تغییر بده و چشمهایت را دوباره بشوی
همه چیز عوض می شود

 


+ نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:25 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
براي شاد بودن به زندگي بگوييد سييبب  <-PostCategory-> 

 

همه ما در خانه و خانواده خود شاهد بوده و هستيم كه كودكان هميشه و هر لحظه از خنده براي ابراز شادي خود استفاده مي‌كنند. اما به مرور زمان كه بزرگ‌تر مي‌شوند گويا اين صفت و اين خاصيت فوق‌العاده را فراموش مي‌كنند. گويا در كودكي، همه ما باور داريم كه زندگي، خود اتفاقي شاد است. به همين دليل در حالي ‌كه بچه‌ها و كودكان راه‌هاي زيادي براي نشان دادن شادي و خوشحالي خود دارند اما همگي معمولا از خنديدن براي ابراز اين شادي استفاده مي‌كنند.

تحقيقات نشان مي‌دهد كه تا وقتي كودكيم (تا سنين حدود پيش دبستاني) روزانه 300 مرتبه مي‌خنديم ولي وقتي بزرگ‌تر مي‌شويم، به عنوان يك بزرگسال تنها روزي 15 دفعه خنده بر لب‌هاي ما مي‌نشيند. كودكان استاد هنر شاد بود هستند؛ علت اين را هم بايد در اين نكته جستجو كرد كه از نگاه بچه‌ها، آنها هر چه مي‌خواهند دارند و نگران نداشته‌هاي خود نيز نيستند. آنها وقتي پدر و مادر خود را مي‌بينند، شاد مي‌شوند و مي‌خندند، از ديدن غذاي خود خوشحال شده، لبخند مي‌زنند و مي‌خندند، از بازي كردن با يك توپ كوچك و ساده شاد مي‌شوند و باز هم مي‌خندند و در يك كلام، آنها در تمام زندگي كودكانه خود شاد هستند.


كاهش ميزان خنده از كودكي تا بزرگسالي نشان مي‌دهد كه ما رشد كرده‌ايم و بزرگ شده‌ايم، ما همه در بزرگسالي نگران چيزهاي گوناگون هستيم، و به اين دليل كمتر و كمتر مي‌خنديم و ديگر به اندازه يك كودك 2 ساله شاد نيستيم. در كنار مساله نگراني‌هاي ما در طول زندگي، سوال‌هايي اساسي هم مطرح هستند؛ مثل اين‌كه ما توانايي خنديدن را چه طور از دست مي‌دهيم؟ آيا واقعا اين توانايي را در طي دوران زندگي و بتدريج از ياد مي‌بريم؟ و چه كارهايي بايد انجام دهيم تا دوباره بخنديم و شاد باشيم؟  

 

اهل فن معتقدند كه خنديدن عامل مهمي براي شاد بودن در زندگي است؛ پس ارزش آن را دارد كه بيشتر و بيشتر در انجام آن سعي و كوشش كنيم. كودكان با لبخندها و خنده‌هاي هميشگي خود به ما ياد مي‌دهند كه شاد باشيم.


+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:59 توسط دنيا رضائي | 2 نظر
انرژي  <-PostCategory-> 

استاد بزرگ هندويي با مریدانش دسته جمعی با هم، در جایی بیرون شهر، زندگی می کردند. همه ی مرید های اون موظف بودند سالها پیش اون زندگی کنند و آموزش ببینند. یک روز یه نفر به اون استاد مراجعه می کنه و می گه شما چه طوری به این قدرت رسیدین که می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال که باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم؟ در طول روز چه  کار می کنیم؟

استاد می گه: ما صبح ورزش می کنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدکار می کنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. کمی استراحت می کنیم ، باز کار می کنیم و شب می خوابیم!

اون شاگرد عصبانی میشه و میگه امکان نداره! ما همه ی این کارها رو انجام می‌دیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گه: هرگز شما مثل ما این کارها رو انجام نمیدید. شما صبحانه می خورید، کار می کنید، تفریح می کنید، در حالی که به چیز دیگه ای دارین فکر می کنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فکر می کنیم! وقتی کار می‌کنیم فقط به اون کار فکر می کنیم. وقتی.....

بنابراین شما هیچ انرژی ای دریافت نمی کنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعت رو دریافت می کنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم!


+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:8 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
زندگي، آرامش و ديگر هيچ  <-PostCategory-> 

 

1-جلوي گريه خود را نگيريد و گه گاهي گريه كنيد.

2-دست كم روزي 15دقيقه را در سكوت بگذرانيد و به نيازهاي واقعي خود و نيز چيزهايي كه داريد فكر كنيد. سكوت عصاره ي آرامش است، با زور نمي توان آن را ايجاد كرد.

3-افراد آرام به خود مي گويند كه براي تغيير گذشته كاري نمي توان كرد، آنگاه از فكر ادامه زندگي لذت مي برند.

4-وقتي احساس مي كنيد كه سرتان پر از فكرهاي جور واجور است و جاي خالي در آن نيست، با قدم زدن، آنها را پاك كنيد.

5-اگر نتوانيد كسي را ببخشيد، افكار خشمگين تان  شما را براي هميشه با اين افراد مرتبط خواهد كرد. شاد كردن ديگران، باعث آرامش مي شود.

6-آرامش را از كودكان بياموزيد، ببينيد كه چگونه در همان لحظه اي كه هستند، زندگي مي كنند و لذت مي برند.

7-از همان كه هستيد راضي باشيد، در اين صورت احساس آرامش بيشتري مي كنيد. 

8-هر چه اكسيژن بيشتري به شما برسد، آرام تر خواهيد شد، خوب است در محل كار و زندگي خود گياهي نگه داريد. 

9-مهم نيست كه با شما مودبانه برخورد كنند يا نه، برخورد مودبانه شما، باعث ايجاد آرامش و احساس خوبي در شما خواهد شد. 

10-سرعت حركت شما با احساس تان رابطه اي مستقيم دارد، آرام راه برويد و حركات بدن خود را آرام تر كنيد، طولي نمي كشد كه آرام خواهيد شد. گاهي مي توانيد براي رسيدن به آرامش، دراز بكشيد، عضلات خود را شل كنيد و به هيچ چيز فكر نكنيد.

11-حركات آرام و صحبت كردن شمرده، احساس آرامش را به جمع منتقل مي كند. آيا تا به حال فرد آرامي را ديديد كه با صداي بلند صحبت كند؟

12-با شوخ طبعي به آرامش خود كمك كنيد.

13-راحتي يكي از عناصر مهم آرامش است، مثل دماي مناسب، صندلي راحت و لباس و كفش راحت. هر چند وقت يكبار ساعت تان را كنار بگذاريد و خود را از فشار زمان نجات دهيد. درآوردن كفش ها به كاهش فشار عصبي كمك مي كند. فشردن يك توپ كوچك، تنش هاي عصبي كه در انگشتان و دست هاي شما متمركز شده اند، خالي مي كند.

 

14-لحظه هاي زيباي زندگي تان را بنويسيد و از آنها عكس و فيلم بگيريد، سپس بيشتر وقت ها آنها را به ياد بياوريد و درباره شان فكر كنيد و لذت ببريد.

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:24 توسط دنيا رضائي | يک نظر
عشق  <-PostCategory-> 

هيچ چيز نمي تواند بر عشق حكومت كند، بلكه اين عشق است كه بر همه چيز حاكم است.

 


+ نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:49 توسط دنيا رضائي | يک نظر
رنجش (وين داير)  <-PostCategory-> 

تردیدی نیست در هر رابطه‌ای که پای دو نفر در میان است، بحث و اختلاف‌نظر امری اجتناب‌ناپذیر است. به اعتقاد من در رابطه‌ای که دو طرف درمورد همه چیز اتفاق‌نظر دارند، وجود یکی از آن‌ها غیرضروری است. فردی که از نظر روحی و اخلاقی بیشترین تفاوت را با شما دارد، مناسب‌ترین دوست شماست. به بیانی دیگر، کسی که با رفتار و گفتارش خشم شما را برمی‌انگیزد و تعادل روحی شما به کلی برهم می‌زند، دوست واقعی شما محسوب می‌شود. وقتی تحت تاثیر خشم از کوره درمی‌روید و چراغ عقل‌تان به خمودی می‌گراید، فردی را که مولد و مسبب این خشم است استاد خود در آن لحظه به حساب آورید. آن فرد به شما می‌آموزد که هنور بر اعصاب خود مسلط نیستید و نمی‌دانید چگونه خشم خود را فرو نشانید و صلح و آرامش را به زندگی‌تان راه دهید. در میان گذاشتن احساسات و هیجانات نهانی خویش با دوست، فرزند، محبوب و مادر همسرتان، تنها راهی است که زندگی‌تان را از صلح و آرامش سرشار می‌سازد. این کار را از موضع استقلال و صمیمیت انجام دهید و آنگاه، محو و ناپدیدشدن خشم و رنجش خود را شاهد باشید.


+ نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:33 توسط دنيا رضائي | يک نظر
وقتی زندگی کردن رو فراموش کنیم ...  <-PostCategory-> 

ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم،
سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم،
بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،
سپس می تونستم به کار برگردم اما برای بازنشستگی تلاش کردم،
اما اکنون که در حال مرگ هستم،
ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم..


لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.
قدردان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.


برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم
سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد
و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم ...


+ نوشته شده در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:28 توسط دنيا رضائي | يک نظر
خاطرات  <-PostCategory-> 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش
چون بعد رفتنش اینقدر قلب و ذهنت پر خاطرات میشه
کــه نمی تونی
قـــلب و ذهنتـــو به دیگـــری بدی.....

 


+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:24 توسط دنيا رضائي | يک نظر
بلاتكليف  <-PostCategory-> 

تنها باشي
روز
تعطيل باشد
غروب باشد
باران هم ببارد
احساس ميكني
بلاتكليف ترين
آدم دنيا هستي..


+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:51 توسط دنيا رضائي | 2 نظر
عاشقانه  <-PostCategory-> 

دوســـت دارم این روي نوک پنجـــــه بلند شدن ها را
و بوســــیدن لب های تـــــــــو را
همان لحظه هایی که تو یک عالمه
مــَــــرد
می شوی
و مــَـــــن یک عالمه زن !!

 


+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:36 توسط دنيا رضائي | يک نظر
اعتماد...  <-PostCategory-> 

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای..
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم
او که یگانه است و شایسته..


+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:20 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
وفاداري (ريچارد تمپلر)  <-PostCategory-> 

«...ما پیمان به آخر برده‌ایم! ما گفتیم؛
و با گام‌های مشتاق فرو خواهیم رفت،
با تاجی سرخ در دل تاریکی»

این قطعه‌ای از شعر رابرت بروک به نام تپه است که گمان می‌کنم درباره‌ی دوستی باشد. می‌تواند راجع به چیز کاملاً متفاوتی نیز باشد که مشخص‌کردن آن همواره دشوار است. اما به نظر من درباره‌ی دوستی میان دو دلداده، یا دو رفیق است. درباره‌ی وفادارماندن، پیمان به آخر بردن، اطمینان‌کردن و باورداشتن. می‌تواند درباره‌ی حفظ پیمان به معنایی مذهبی نیز باشد، اما از آنجا که من شعر بروک را خوانده‌ام، گمان نمی‌کنم.
وفادارماندن به معنای انجام وعده‌هایی است که کرده‌اید، رفتن در دل تاریکی با تاجی سرخ، مغرور و بااشتیاق، در کنار دوستان ماندن در هنگامه‌ی گرفتاری، با علم به اینکه کار درستی انجام داده‌اید. شاید این‌ها ارزش‌های قدیمی باشند - افتخار، وفاداری، اعتماد، غرور، حمایت، قابل اطمینان بودن، وابستگی، قدرت و دیدن چیزها از دریچه‌ی ایستادگی و پایداری - اما این موضوع از ارزش‌ آن‌ها چیزی كم نمی‌کند. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که همه چیز را به دور می‌افکند و لذا وفای به عهد، حضورداشتن در آن جایی که وعده کرده‌اید، قابل اتکاء و اطمینان بودن، شما را به شخصی ارزشمند تبدیل می‌کند و این، چیزِ خوبی است.


+ نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:44 توسط دنيا رضائي | يک نظر
زندگي...  <-PostCategory-> 

زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی
زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چو شهد
زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است
زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است
زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست
زندگی، شـــوق وصال یار است
زندگی، تکیه زدن بر یــار است
زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است
زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است
زندگی، قطعه ســرودی زیباست که چکاوک خواند
که به وجدت آرد بر ســــرشاخه امید و رجا
زندگی، راز فـروزندگی خورشید است
زندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب است
زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است
زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشق برانگیختن است
زندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب،
روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است
زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است
زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق
زندگی گاه شده است که برد بیراهم
زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد


+ نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:16 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
خوشبختي (كيم وو چونگ)  <-PostCategory-> 

کسی که تنها برای ثروت خود زندگی می‌کند، هرگز نمي‌تواند لذت زندگی واقعی را بفهمد؛ چون طبیعت حرص و طمع مادی، حد و مرز نمی‌شناسد. فرض کنید مردی به مدت طولانی، سخت کار می‌کند و خانه‌ای می‌خرد. با خرید این خانه، او ثروتمندتر می‌شود و تا مدتی خوشحال است. اما کم‌کم به خانه‌های بزرگ‌تر و بهتر در اطراف خود توجه می‌کند و طبیعت حرص و طمع مادی انسانی این است که آن مرد، خانه‌ای بزرگ‌تر و بهتر می‌خواهد. تا آنجایی که این مرد به فکر اموال و دارایی است، هرگز احساس خوشبختی نخواهد کرد. زندگیِ لبریز از نارضایتی و حرص‌ و طمع، لذت نمی‌شناسد. من واقعاً معتقدم هدف زندگی را در جمع‌آوری مال و دارایی نمی‌توان پیدا کرد. به مقدار ثروت و دارایی خود بالیدن، احمقانه است؛ چون معنی این کار این است که شما چیز دیگری برای بالیدن ندارید. اگر چیزی درمورد اموال و دارایی شما وجود داشته باشد که ارزش بالیدن داشته باشد، کیفیت آن اموال و چگونگی استفاده از آن‌هاست، نه میزان و مقدار آن‌ها.


+ نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:42 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
خورشيد  <-PostCategory-> 

برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛
یکی در آسمان و یکی در قلب

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 15:36 توسط دنيا رضائي | يک نظر
زندگي  <-PostCategory-> 

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید از آن لذت برد.

 

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:17 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
آنتوني رابينز2  <-PostCategory-> 

همواره به دیگران فرصت دوباره‌ای بدهید. به آن‌ها نشان دهید که رفتار خودخواهانه‌‌ شان به این معنی نیست که خودشان نیز خودخواه و مغرورند. تعمیم ‌دادن رفتار دیگران به هویت و شخصیت آن‌ها روابط میان شما و آن‌ها را خدشه‌دار می‌سازد. این باور مرکزی را نیز همواره درنظر داشته باشید که مردم با توجه به درک و شعور، آگاهی و منابعی که در اختیار دارند، بهترین رفتار، پاسخ و واکنش ممکن را از خود نشان می‌دهند. چنانچه از دیگران اشتباهی سر می‌زند که شما را بسیار ناراحت یا عصبانی می‌کند، لحظه‌ای درنگ کنید و به خودتان بگویید او با توجه به درک، شناخت، آگاهی و منابعی که در اختیار دارد، بهترین عملکرد را از خود نشان داده است.
البته نه اینکه آن‌ها هویت و شخصیتی فرومایه یا بی‌بضاعت دارند. رفتار، پاسخ یا واکنش نامتناسب یا نامناسب آن‌ها شاید به این دلیل است که در حالت یا وضعیت احساسی و عاظفی نامطلوبی قرار دارند.
هرگز در این مواقع درباره‌ی خود فرد یا به‌عبارتی شخصیت یا هویت واقعی او قضاوت نکنید و همیشه مثل معروف را به خاطر بسپارید که می‌گوید: «هر چیز را هر قدر که نازک ببرید و ورقه ورقه کنید، باز هم ورقه‌های ایجادشده، هرکدام دورو و دوطرف خواهند داشت.»


+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:23 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
زندگي زيباست..  <-PostCategory-> 

زندگی شادی است                                                                 زندگی لذت است                                                                             زندگی عشق است                                                                              زندگی وحدت است                                                                      زندگي يك گوهر است

       زندگي يك روياست

              زندگي آزادي است

                     زندگي زيباست..                   
+ نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,

ساعت 14:27 توسط دنيا رضائي | يک نظر
حكايت شن و سنگ  <-PostCategory-> 
دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت:« امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.»آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجاتیافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد:« امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد. » دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید:« وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟»مرد پاسخ داد:
« وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی.»

« یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.»
 
ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم.


+ نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:43 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
نوشابه خوردن با تو  <-PostCategory-> 

نوشابه خوردن با تو

حتي از رفتن به "سن سباستين" هم زيباتره

تا اندازه اي به خاطر پيراهن نارنجي ايست كه به تن كردي

  شبيه "سن سباستيني" بهتر و شادتري..

البته بخشي از اين هم بخاطر عشقم به توست

در يك بعد از ظهر گرم

بر مي گرديم و به همديگر نگاه مي كنيم و دست بر شانه ي همديگر جلو مي رويم

مانند درختي كه در محيط اطرافش نفس مي كشد..

و تابلوي پرتره اي را مي بينم كه يه نظر مي رسد هيچ صورتي ندارد.. فقط نقاشي ست

ناگهان اين سوال به ذهنم مي رسد كه براي چه نقاشي بايد چنين كاري كند

       به تو نگاه مي كنم و ترجيح مي دهم  كه به جاي همه ي پرتره هاي دنيا

                          فقط و فقط و فقط به تو نگاه كنم

 


+ نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:29 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
اقتضاي طبيعت  <-PostCategory-> 

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچ گاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند ...


+ نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:31 توسط دنيا رضائي | يک نظر
هر روز  <-PostCategory-> 

هر روز برايت رويايي باشد در دست نه در دور دست

عشقي باشد در دل نه در سر

و دليلي باشد براي زندگي نه روزمره گي


+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:53 توسط دنيا رضائي | 2 نظر
هرگز زود قضاوت نكن..  <-PostCategory-> 

مرد مسني به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالي كه مسافران در صندلي‌هاي خود نشسته بودند، قطار شروع به حركت كرد.

به محض شروع حركت قطار پسر ٢۵ ساله كه كنار پنجره نشسته بود پر از شور و هيجان شد.

دستش را از پنجره بيرون برد و در حالي كه هواي در حال حركت را با لذت لمس مي‌كرد فرياد زد: پدر نگاه كن درخت‌ها حركت مي‌كنند! مرد مسن با لبخندي هيجان پسرش را تحسين كرد.

كنار مرد جوان، زوج جواني نشسته بودند كه حرف‌هاي پدر و پسر را مي‌شنيدند و از حركات پسر جوان كه مانند يك كودك ۵ ساله رفتار مي‌كرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هيجان فرياد زد: پدر نگاه كن درياچه، حيوانات و ابرها با قطار حركت مي‌كنند!
زوج جوان پسر را با دلسوزي نگاه مي‌كردند.

باران شروع شد چند قطره روي دست مرد جوان چكيد.

او با لذت آن را لمس كرد و چشم‌هايش را بست و دوباره فرياد زد: پدر نگاه كن باران مي‌بارد،‌ آب روي دست من مي‌چكد!
زوج جوان ديگر طاقت نياورند و از مرد مسن پرسيدند: ‌چرا شما براي
مداواي پسرتان به پزشك مراجعه نمي‌كنيد؟
مرد
مسن گفت: ما همين الان از بيمارستان بر مي‌گرديم. امروز پسر من براي
اولين بار در زندگي مي‌تواند ببيند...


+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:16 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
نفس عميق  <-PostCategory-> 

کاش میشد سردی دل آدم ها رو مثل سردی همین دستها با یه نفس عمیق گرم کرد و یه راهی به قلبشون باز کرد...

 


+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:10 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
فهميده ام كه..  <-PostCategory-> 

فهمــیده ام که یک زلزله ۷ ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت می کند.
فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم.
فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری.
فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به عشق ات بگویی "دوستت دارم".
فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم، آن را به نحو احسن انجام می دهم.
فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم.
فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند.
فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم.
فهمــیده ام که بیشتر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند.
فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند.
فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد.
فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام.
فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری، باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید.
فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است.
فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست. اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند.
فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از آن رد می شود.
فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت.
فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی.
فهمــیده ام سخت ترین کار دنیا شناخت انسانهاست و نمی توانی به شناخت تقریبی که از یک فرد چند لحظه قبل داشته ای ۱۰۰% اطمینان و اعتماد کنی.
فهمیده ام که هرآنچه را که می اندیشیم روزی به حقیقت میرسد پس مثبت بیندیشید.
فهمیده ام برای به خطا نرفتن باید عاشق بود. عاشق خدا. عشق تنها چیزیه که اجازه نمیده خلاف نظر معشوق کاری انجام بدیم.


+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:47 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
آزاد كردن كبوترهاي سفيد از سوي عروس و داماد -ايتاليا  <-PostCategory-> 


+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:27 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
معناي عشق واقعي  <-PostCategory-> 
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.  

یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.

بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

راوی اما پرسید: آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



+ نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:21 توسط دنيا رضائي | يک نظر
پشت سر هر معشوق خدا ايستاده  <-PostCategory-> 

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.

و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سخت گیر تر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.

پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.

تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.

+ نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,

ساعت 9:59 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
گاندي  <-PostCategory-> 

یادمان باشد که ،
من می‌‌توانم خوب، بد، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا

 

اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى، نامت را انسانى باهوش بگذار.

 



+ نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت 14:12 توسط دنيا رضائي | 2 نظر
نيچه  <-PostCategory-> 

در عرصه‌ی موسیقی در ما چه رخ می‌دهد؟ ما باید ابتدا شنیدن یک تم یا ملودی را به‌طور کامل بیاموزیم و آن‌را به ‌صورت یک ‌روح مستقل درک کنیم، تمیز دهیم، محدود کنیم و مجزا سازیم. سپس، باید تلاش کنیم آن‌را به‌ رغم غرابتش، با حسن نیت تحمل کنیم و با شکیبایی و علاقه، بیان آن‌ را بپذیریم. سرانجام، لحظه‌ای فرا می‌رسد که به آن عادت می‌کنیم و آن‌ را انتظار می‌کشیم و فکر می‌کنیم اگر نباشد برایش دلتنگ می‌شویم. از آن لحظه به بعد، این آهنگ بی‌وقفه سحر و حضور خود را چنان بر ما تحمیل می‌کند که به عشاقی متواضع و شیفتگانی سرمست تبدیل می‌شویم و در دنیا چیزی جز آن نمی‌خواهیم.
این وضع تنها در موسیقی مصداق ندارد. ما دوست داشتن هر چیزی را که اکنون دوست داریم به همین شیوه فرا گرفته‌ایم و به‌ خاطر حسن نیت خود، شکیبایی خود، عدالت خود و ملاطفت خود نسبت به چیزهایی که برای ما غریب است، سرانجام پاداش می‌گیریم، زیرا چیزهای غریب به‌ تدریج خود را آشکار می‌سازد و در نظر ما به‌ صورت زیبایی‌های وصف‌ناپذیر و جدید جلوه می‌کند. این قدردانی، پاداش شکیبایی و میهمان‌نوازی ماست. آن کس که خود را دوست دارد، به همین طریق موفق شده است؛ راه دیگری وجود ندارد؛ عشق را نیز باید آموخت.


+ نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت 11:47 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
جبران خليل جبران  <-PostCategory-> 

عشق، شما را همچون یک دسته‌ی گندم در آغوش می‌کشد
آنگاه شما را می‌کوبد تا از پوسته درآیید و عریان شوید
و در غربال می‌کشد تا رهایی یابید
و آسیابتان می‌کند تا مانند برف سفید شوید
و با اشک‌هایش خمیرتان می‌کند تا نرم گردید
آنگاه شما را به آتش مقدس خویش می‌سپارد،
تا نان مقدس و آسمانی شوید
عشق، این کارها را با شما می‌کند تا اسرار دل‌هایتان را درک کنید،
و با این ادراک پاره‌ای از قلب زندگی گردید
اما اگر بیمناک شوید و تلاش‌تان در عشق، تنها به آسایش و لذت محدود باشد،
پس بهتر است برهنگی‌تان را بپوشانید،
و از خرمن‌گاه عشق بیرون آیید،
و وارد جهانی شوید تا همچنان بخندید،
اما نه با همه‌ی خنده‌هایتان،
و بگریید، اما نه با همه‌ی اشک‌هایتان
عشق چیزی جز خودش نمی‌دهد و چیزی جز از خود نمی‌ستاند

 


+ نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت 8:56 توسط دنيا رضائي | 2 نظر
فقط 5دقيقه باشه؟  <-PostCategory-> 

در يك پارك زني با يك مرد روي نيمكت نشسته بودند و به كودكاني كه در حال بازي بودند نگاه مي­كردند. زن رو به مرد كرد و گفت پسري كه لباس ورزشي قرمز دارد و از سرسره بالا مي­رود پسر من است. مرد در جواب گفت : چه پسر زيبايي و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسري كه تاب بازي مي­كرد اشاره كرد.

مرد نگاهي به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد: سامي وقت رفتن است. سامي كه دلش نمي­ آمد از تاب پايين بيايد با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقيقه. باشه ؟

 

مرد سرش را تكان داد و قبول كرد. مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند. دقايقي گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد: سامي دير مي­شود برويم . ولي سامي باز خواهش كرد 5 دقيقه اين دفعه قول مي­دهم .مرد لبخند زد و باز قبول كرد. زن رو به مرد كرد و گفت: شما آدم خونسردي هستيد ولي فكر نمي­كنيد پسرتان با اين كارها لوس بشود؟ مرد جواب داد دو سال پيش يك راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه ­سواري زير گرفت و كشت . من هيچ­گاه براي تام وقت كافي نگذاشته بودم. و هميشه به خاطر اين موضوع غصه مي­خورم. ولي حالا تصميم گرفتم اين اشتباه را در مورد سامي تكرار نكنم. سامي فكر مي­كند كه 5 دقيقه بيش­تر براي بازي كردن وقت دارد ولي حقيقت آن است كه من 5 دقيقه بيشتر وقت مي­دهم تا بازي كردن و شادي او را ببينم. 5 دقيقه­اي كه ديگر هرگز نمي­توانم بودن در كنار تام ِ از دست رفته­ ام را تجربه كنم.

 

بعضي وقتها آدم قدر داشته­ ها رو خيلي دير متوجه مي­شه. 5 دقيقه،10 دقيقه ، و حتي يك روز در كنار عزيزان و خانواده، مي­تونه به خاطره­اي فراموش نشدني تبديل بشه. ما گاهي آنقدر خودمون رو درگير مسا ئل روزمره مي­ كنيم كه واقعا ً وقت، انرژي، فكر و حتي حوصله براي خانواده و عزيزانمون نداريم . روزها و لحظاتي رو كه ممكنه ديگه امكان بازگردوندنش رو نداشته باشيم.

 

هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینيد..

 


+ نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,ساعت 15:56 توسط دنيا رضائي | يک نظر
از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟  <-PostCategory-> 

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه کسی؟

بیل گیتس ادامه داد:
سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!

سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید؟!

بعد از ۱۹ سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته …
یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛
از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.
(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم: هرچی که بخواهی!
اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به ۵۰ کشور آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!
گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟
گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟

جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!
بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان ۳۲ ساله مسلمان سیاه پوست.


+ نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط دنيا رضائي | نظر بدهيد
مطالب پيشين
» نقطه آغاز
» از طرف دوست عزیزم : عقیل خالقی
» احمد شاملو
» يك عاشقانه ي آرام - نادر ابراهيمي
» رسول یونان
» سکوت
» پاییز و آسمان ابرییش
» یادت باشد
» گاه بی ما ..
» پاییز
» دوباره
» گابریل گارسیا مارکز
» دوستت دارم..
» یه آدم هایی..
» فقط با تو..
» پائولو کوئلیو
» هريت بيچر استُو
» ترسیم نقش بر قالی زندگی( عرفان نظر آهاری )
» واژگان دل
» پائولو کوئیلو
» ویکتور هوگو
» لب
» اولین دیدار
» بگو دوستت دارم...
» فقط عاشقا بخونن♥♥
» قرارداد ها
» همیشه باید کسی باشد..
» مرد باش
» سه راه
» تقصیر من بود..
» عاشقت خواهم ماند..
» دلم برای کسی تنگ است.. (حمید مصدق)
» مرا ببوس
» لب
» چشمانت
» خوشبختی.
» می نویسمت
» روزمره گی
» ..
» چه کسی تو را به خاطر خودت دوست دارد؟
» قصر عشق من و تو
» زندگی می کنم..
» اگر می دانستی چقدر دلتنگ تو هستم..
» اسارت
» بهشت
» عشق
» اگر می دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می بینم...
» تنهائی


موضوعات
سخن بزرگان
عاشقانه
زندگي
ايمان
شعر
پيوندها


زیرنویس فیلم عاشقانه subf2m جغرافیای کوچک من Best Music center کشتی کج NEGARIN PAINTING GALLERY love پیکسها / جدیدترین عکس های بازیگران ایرانی b0y ill اخبار بیا تو 2 موزیک شوهر میییییخوام ! دل باخته گود موزیک موزیک خوب دانلود موزیک و اهنگ های روز .:تک درخت عشق:. بی خیـــــــــــــــال دنیا چیستانستان پسرک تنها عاشقانه ها » آهنگ پیشواز این منم خسته و تنها در این کلبهء تنگ ••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪•• زیباترین هدیه قصر كاغذي... سکوت 110133 کلبه ی عاشقان موزیک جدید دنیای نقره ای دل نوشته های پرنده مهاجر تنهای متفاوت welcom جدیدترین آهنگهای ایرانی دغدغه های جَوُنا مهدي موعود دل نوشته های یک دیوانه همه جوره .... .‏§‏*لب تو لب‏*‏.‏*‏‏§‏ روستای تاریخی هنجن وب سايت كردها جنگ نرم يا سنگر نت ضد دخترا_پسری بیا2 کرمان جوان دختـــران آفتاب در حسرت اما...!! زنان بدون مرز به كلبه ي كوچك من خوش آمديد ازدست عزیزان چه بگویم گله ای.... عشق رویایی مد زیبایی و... احساس برتر ܓܨღ سمــــ♥ــانــــ♥ــــه ღܓܨ دل نوشته های پرنده مهاجر بهترین ها چشم انتظار سکـــــــــــــــــــــــو ت بازیگران لاتين مشاوره حقوقي انواع مطالب خواندنی دختر ايروني انجمن جلو افتادگان ذهني دانشگاه ازاد خميني شهر-اصفهان رمان و شعر قاب زيباي پنجره قند و عسل عاشقانه ها عاشقيزم من او ندارم دخترك تنها درد دل و ترانه زندگي دوباره كلام ناب ترين هاي من و همسرم عشق يعني انتظار ✔ یادداشت هـای فوق سرّی ✔ اين منم خسته و تنها (پسرك تنها) تراختور اف سي به نام خداوند مهر آفرين هر چه مي خواهد دل تنگت بگو ساحل نشين اشك دختر شاه پريون خون آبي دهكده غمها كلام ღ بـهـتـریـن شـعـرهــایی که خــونـدم ღ خون آبي سيبي بچين حوا بگذار از زمين هم بيرونمان كنند.. منو تنها من عشق من دوست دارم شوری سنج اب اکواریوم کمربند چاقویی مخفی
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنياي بي انتها و آدرس donyaye-donya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com